هستی جونهستی جون، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

هستی بهترین هدیه هستی

هستی جون و ماجرای پشه بند

 چند روزی بود که وجود پشه خیلی هستی جون رو اذیت می کرد هر کاری هم می کردیم باز دختر نازم از نیش این مزاحم ها در امان نبود ، بالاخره تصمیم گرفتیم ... چند روزی بود که وجود پشه خیلی هستی جون رو اذیت می کرد هر کاری هم می کردیم باز دختر نازم از نیش این مزاحم ها در امان نبود ، بالاخره تصمیم گرفتیم حتی در طول روز هم از پشه نبد استفاده کنیم ... ولی این پشه بند برای هستی جون شیطون وبلا فقط کاربرد محافظت نداشت بلکه یک وسیله برای بازی و حرکات ورزشی عزیز مامان هم بود ... باور ندارید اینم چند تا از عکساش ...   ...
25 مهر 1391

شروع به کار هستی جون از هفت ماهگی

 فداش بشم دختر نازم از هفت ماهگی شروع به کار کرد و پا به پای مامان از 7 صبح می رفت اداره ( البته مهد کودک اداره ) ... فداش بشم دختر نازم از هفت ماهگی شروع به کار کرد و پا به پای مامان از 7 صبح می رفت اداره ( البته مهد کودک اداره ) اسم مهدشون گلهای نارنجی ... آخی دختر گلم از روزای اول قبول کرد که بره مهد و تا عصر اونجا با خاله های مهد راحت دوست شد و بعد از مدتی وابسته هم شد ... مامان هم در طول روز چند باری به دخترش سر میزد تا هستی جون بتونه شیر هم بخوره ... عزیز دل مامان هر روز صبح یه خاطره قشنگ برای مامان داره ... یه روز خوشحال... یه روز خواب آلود ... یه روز سرد ... ...
24 مهر 1391

هستی جون سه روز اول زندگی

 هستی جون یک شب رو همراه مامان و مامانی مهمون بیمارستان بود . فردا صبح بعد از چک دکتر متخصص نوزادان سالم و سرحال آماده رفتن به خونه شد ، البته قبل از رفتن ...       هستی جون روز اول زندگی در بیمارستان محل تولد هستی جون یک شب رو همراه مامان و مامانی مهمون بیمارستان بود ، چه شبی بود مامان خیلی درد داشت اما هستی جون راحت خوابید البته چند باری هم مامانی برای خوردن شیر بیدارش کرد و مامان هم با سختی زیاد به دختر گلش شیر داد تا راحت بخوابه و تا صبح چشم از هستی جون بر نداشت . فردا صبح بعد از چک دکتر متخصص نوزادان سالم و سرحال  آماده رفتن به خونه شدن ، قبل از اون فیل...
24 مهر 1391

رسم فندق خورون در شب ده هستی جون

  یادش به خیر شب ده هستی جون همگی دوره هم جمع شدیم ...   یادش به خیر شب ده هستی جون همگی دوره هم جمع شدیم... طبق رسم شمالی ها (هستی جون از طرف پدری اصالت رشتی داره ) شب دهم تولد بچه فامیل دور هم جمع می شن و مهمونی و شادی و ... (جاتون خالی ) در این مهمونی یک بازی به نام فندق بازی هم انجام می دن که جایزه برنده همه فندق های اون بازی ... ما هم بازی کردیم و برنده هم خاله مامان هستی جون شدن و همه فندق ها هم تقدیم ایشون شد ... خیلی خوب بود خیلی خندیدیم البته هستی جون فقط از فرصت استفاده کرد و خوابید ... جای شما هم خالی ... ...
23 مهر 1391

عکسهای آتلیه شش ماهگی هستی جون

هستی جون شش ماهگی خودش رو در مشهد جشن گرفت ... هستی جون شش ماهگی خودش رو در مشهد جشن گرفت ... ولی اون واکسن شش ماهگی که حسابی دختر گلم رو غافلگیر و یک کمی هم اذیت کرد ... البته خوشبختانه قبل از اون برای عکس یادگاری رفتیم آتلیه و چند تا عکس گرفتیم اونجا هم خاله حوریه جون خیلی کمک کرد و هستی جون رو مشغول کرد تا عکاس بتونه کارش رو خوب انجام بده ...یادش به خیر ...   ...
23 مهر 1391

هستی جون 6-3 ماهگی

 یادش به خیر هر روزش یه جور قشنگ بود ... یادش به خیر هر روزش یه جور قشنگ بود ... ( هستی جون این روز مهمون داشت - همکارای مامان ) ( هستی جون با لباس بچگی بابا ) ( هستی جون با لباسی  که خاله جون ندا از ساری ، دانشگاه براش خریده بود )   (هستی جون آماده شرکت در عروسی دختر عمه مامان ) ...
23 مهر 1391

هستی جون و ماجراهای کریر

 جاتون خالی یک روز از ساعت 9 صبح تا 12 هستی جون با کریر سواریش مامان رو گذاشته بود سرکار ... جاتون خالی یک روز از ساعت 9 صبح تا 12 هستی جون با کریر سواریش مامان رو گذاشته بود سرکار ... چند روزی بود وقتی هستی جون رو روی کریر می ذاشتم تا به کارام برسم ناگهان می دیدم سر از زمین و بیرون کریر در آورده ، منم تصمیم گرفتم از این شیطنت هستی جون فیلمی بگیرم تا شب به بابا نشون بدم ... ساعت 9 وقت بازی و تماشای هستی جون بود گذاشتمش روی کریر و خودم هم مشغول فیلم و عکس گرفتن شدم تا ساعت 12 ظهر اصلا" متوجه گذشت زمان نشدم از بس هستی جون اومد بیرون و من دوباره می ذاشتمش روی کریر ...(اینم چند تا از اون عکس ها ) خیلی خوش گذشت جاتون خالی کلی ذوق زدم . ...
23 مهر 1391

جشن عقیقه هستی جون

جمعه شانزدهم اسفند ماه یک روز سرد و برفی جشن و مهمونی عقیقه هستی جون رو در رستوران هانی برگزار کردیم ... جمعه شانزدهم اسفند ماه یک روز سرد و برفی جشن و مهمونی عقیقه هستی جون رو در رستوران هانی برگزار کردیم ... یادش به خیر چند روزی بود که قرار شد هستی جون رو عقیقه کنیم ، پدر جون زحمت کشیدن این هدیه رو هم برای هستی جون تدارک دیدن ، پنج شنبه صبح بعبعی رو آوردن خونه مامانی و بقیه مراسم عقیقه با حضور همه انجام دادن و قرار بر این شد جشن فردا جمعه در سالن برگزار بشه خدا رو شکر همه چی خیلی خوب بود و خیلی هم خوش گذشت فقط با توجه به اینکه هستی جون در طول مهمونی خواب بود خاله جون ندا هم فراموش کرد از دخترم عکس بگیره&n...
22 مهر 1391
1